کد مطلب:36572 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:109
مولانا به درستی این معنا را دریافته و بیان كرده است كه نه هر كس از خدا نترسد، شجاع است بلكه او درست مانند كسی است كه گل را نمی ستاید. این نه از استغنا و برتری او بل از كوری و بیدلی اوست. آخر، ذوقی و زیباشناسی ای لازم است تا گل در چشم آدمی بنشیند و او را به ستایش وادارد. همین طور است ترس از خداوند جلیل. مولوی می گوید: گربه باشد شحنه هر موش خو خوف ایشان از كلاب حق بود ربی الاعلاست ورد آن مهان موش كی ترسد ز شیران مصاف (مثنوی، دفتر سوم، ابیات 3003 -3006) [صفحه 95]
ترس درجات دارد و درجات آن متناظر با درجات آگاهی و شناخت است. هر چه شما خود را بهتر بشناسید خائفتر خواهید بود. آن كه خود را نمی شناسد، از هیچ چیز نمی ترسد. آنكه هم خود را قادر و عالم مطلق می داند و از هیچ چیز نمی ترسد باز هم چون خود را نمی شناسد نمی ترسد. آدمی نه قادر مطلق است نه عالم مطلق و همین كه چنان گمان باطلی پیدا كرد، در عمیقترین اعماق جهل فرو نشسته است. البته ترس و خشیت در برابر خداوند عظیمترین و نیكوترین و مقدسترین ترس است.
موش كه بود تا ز شیران ترسد او؟
خوفشان كی ز آفتاب حق بود
رب ادنی در خور این ابلهان
بلكه آن آهوتگان مشك ناف
صفحه 95.